با خواندن داستان «دیبا» به یاد داستان «بازی ناتمام» گلی ترقی افتادم. ایدهی داستانت جالب است، راوی از قهرمان کودکیاش حرف میزند و دربارهی نگاه و حس خودش میگوید. راوی داستان ترقی هم شخصیت ایدهآلی دارد و از نگاه کسی که شیفتهی اوست، قصهی آن شخصیت را میگوید. نکته اینجاست که در داستان تو دیبا قصهای ندارد. بنابراین داستانت نقطهی اوج ندارد و در آن اتفاقی نمیافتد که داستان را بهوجود بیاورد. پیشنهاد میکنم داستان گلی ترقی را در کتاب «جایی دیگر» بخوانی.
دوست دوچرخهای، بهار زارع از شاهینشهر
خاطرات، منابع خوبی برای داستان هستند، بهشرطیکه سعی کنیم با فضاسازی و شخصیتپردازی خوب، آنها را به داستان تبدیل کنیم. یعنی شخصیتها را خوب به مخاطب معرفی کنیم و فضاهای داستانیمان را با توصیف و تصاویر مناسب بسازیم تا خواننده خودش فضا را ببیند و حس کند. داستان «ریکاپلو» بیشتر شبیه خاطره است و هنوز داستان نشده.
دوست دوچرخهای، پدرام عسکری از تهران
زبان داستانت خوب است و توانستهای لحن راوی را هم خوب منتقل کنی. نقطهی اوج داستان با هشدار راوی دربارهی تجربهی قبلیاش لو میرود و میفهمیم قرار است خریدها از دستش بیفتند. همچنین راوی بدون اینکه دخالتی داشته باشد، مهمانی کنسل میشود و گره داستان باز میشود.
دوست داستاننویس، زهرا وطندوست از رشت
گاهی وقتی میخواهیم داستان خیلی کوتاهی بنویسیم، به مقدمهچینی و توضیحات اولیه نیازی نداریم. بهتر است مخاطب را از همان ابتدا وارد ماجرا کنیم. مثلاً میتوانی تو نیمی از داستان «مسافر تاکسی» را که به توصیف گریههای کودک گذشته حذف کنی و زودتر روایت داستان را شروع کنی.
دوست داستاننویس، حدیث گرجی از تهران
ایدهی داستان «کیفقاپ» جالب است. سعی کردهای با توصیف، فضا را برای خواننده بسازی. تا جایی هم موفق بودهای، اما گاهی توضیح زیاد و اضافی دادهای. مثلاً میگویی تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار است و پلیس دنبال دزد میدود. درحالیکه این موضوع با همان کلمهی ایست ایست مشخص است. لازم نیست راوی همهچیز را برای مخاطب توضیح دهد.
نظر شما